-
یادش عسل
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1395 00:11
تجربه کردید که از شنیدن اسم «گوجهسبز» دهنتون پرآب میشه. حتی گاهی آدم بازیش میگیره و عمداً با یادآوری لیموترش و گوجهسبز دهن خودش رو آب میندازه. برای من، آدمها هم طعم دارند. از یادآوری بعضیهاشون اوقاتم تلخ میشه. از یادآوری بعضی دیگهشون ترش میکنم. اما یکسری دیگه هستند که از یادآوریشون دهنم به جای بزاق، عسل...
-
راهحلهای ساده
شنبه 24 بهمنماه سال 1394 12:40
آبرو برایم خیلی مهم است. شاید همان حرف مردم باشد. اما این که مردم با ما محترمانه رفتار کنند و ما را سزاوار بهترینها بشناسند برایم خیلی مهم است . این که به نظرشان امانتدار و نجیب باشیم از همه چیز برایم مهمتر است . خیلی دوست داشتم که موهایم را کوتاه کنم. خسته شده بودم از موهایم. اصلاً انقدر کلافهام کرده بودند که...
-
من و این همه خوشبختی باحاله
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1394 18:52
منشین با دو سه ابله که بمانی ز چنین ره تو ز مردان خـدا جو صفت جـان و جـهـان را همینجوری یهویی، ذهنم شروع کرد به بازخوانی روابطم. همه را از نظر گذراند. خانواده، دوست، همکار، همسایه... بندههای خدا چقدر آدمهای خوبی هستند. خدایا شکرت چه جای خوبی مرا گذاشتهای. انگار خدا میخواهد بگوید: ببین هیچ بهانهای نداری که شروع...
-
ققنوس
سهشنبه 29 دیماه سال 1394 10:34
همیشه در مواجهه با مشکلات، ـ که یکی دو تا هم نبودند ـ میگفتم : من دایناسور نیستم که منقرض بشم. من سوسکم. 350 میلیون سال قدمت دارم. به این سادگیها از میدون به در نمیشم. واقعاً هم همیشه با جونسختی ادامه دادم. اما امشب فهمیدم که درسته که من دایناسور نیستم که منقرض بشم اما سوسک هم نیستم که برم تو فاضلابها قایم بشم. من...
-
من انتخاب میکنم، پس هستم.
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 09:28
هیچ شکستی بدتر از دست کم گرفتن دشمنتان نیست، دست کم گرفتن دشمن یعنی این که تصور کنیم او بد است ... وقتی دو نیروی قوی رودرروی هم قرار میگیرند پیروزی از آن کسی است که مید اند چگونه تسلیم شود. «تائو» به عقیده بعضیها تسلیم یعنی شکست. اما به نظر من جنگ یعنی شکست. اگرچه وقتی منفعل رفتار کنی و انتخابکننده نباشی، فرقی بین...
-
باز هم خدا را شکر!
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 21:10
وقتی ماشینمان را دزد برد و بعد لاشهاش پیدا شد، همه میگفتند: خدا را شکر کنید که باز همینش هم پیدا شد. خدا را شکر کنید که باهاش دزدی نکردند. خدا را شکر کنید که باهاش تصادف نکردند، کسی را نکشتند... حالا وقتی یک نفر گفت رأی ن م یدهم. جواب شنید که: همین که میگویی من رأی ن م یدهم، یعنی آزادی. آنقدر آزادی داری که بتوانی...
-
عدل / صلح / محبت
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 02:36
من تخمه کدو دوست دارم و علی تخمه آفتابگردان. وقتی به قدر کافی هر دو تخمه را داریم، مشت می زنم و ظرفهایمان را پر می کنم. هر کسی از ظرفش تخمه ای که دوست دارد را می خورد. در عدالت وقتی تخمه مان به قدر کفایت نباشد، من هر چه تخمه آفتابگردان است را به علی می دهم و هر چه تخمه کدو است را خودم برمی دارم و اهمیتی هم نمی دهم که...
-
نباید فرق کند، اما فرق میکند!
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 11:12
هنگام رانندگی هر چیزی که توی جاده افتاده باشد را چنان با دقت نگاه میکنم تا مطمئن شوم که آن چیز آشغال است یا حیوان تصادف کردهی مرده. همیشه هم یا سگه یا گربه یا پرنده. بعد رو برمیگردونم و به راهم ادامه میدم. نمیدونم چه اصراریه که باز هم تا یه برجستگی تو جاده میبینم، با دقت زیاد تماشاش میکنم تا مطمئن شوم که چی...
-
کی از مرز رد شدم؟
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 10:58
رنگینکمان را دوست دارم. بچگیهام عصرها که حیاط را آب میپاشیدم با شلنگ آب، رنگینکمان درست میکردم و از دیدنش کِیف میکردم. الآن هم یک ضلع اتاق بچهها را رنگینکمان کشیدهایم. هر چه بیشتر نگاهش میکنم بیشتر مبهوتش میشوم. در مسیر برگشت از ترکیه به ایران با همسفرهام خیلی احساس راحتی میکردم همه با کمی اغماض به هم شبیه...
-
فانتزی من
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 09:42
من هم یک فانتزی دارم، آن هم این است که؛ یک شب که علی میآید خانه، ببیند که من مردهام و کنارم دیوان شمس تبریزی باز است و برش دارد و نگاهش کند و ببیند که من کدام غزل را خواندهام و او هم صیحهای بکشد و کنار من بمیرد!
-
طعم خوش لحظهها ...
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 10:06
وقتی لابهلای خاطرههام چاقالهبادوم میخورم، خیلی حال میده، تردیاش را دوست دارم، و این خرپخرپ کردنش بهترین موسیقیه. نمک هم که بهش بزنم حالش بیشتر میشه. اما وقتی از زرورق خاطرات درش میارم و میذارم دهنم، میبینم مزه علف میده، و سفته و رو دلم میمونه و نمیتونم زیاد بخورم وگرنه دل درد میگیرم و نمک هم هیچ کمکی به...
-
رضای تو ...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 20:18
پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است ، باران بفرست. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند ، خودت ما را از باد و باران حفظ کن. . . . کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر ، باران نبارد چه بهتر!
-
توقع زیادی ندارم!
شنبه 12 آذرماه سال 1390 23:57
دلم پیادهرو میخواهد! نه بابا، نه از آن پیادهروهایی که پهن است و کفش سنگفرش است و یک طرفش باغچه دارد و راه به راه سطل آشغال دارد؟ و گاهی اغذیهفروشیای صندلیهایش را بیرون چیده است و تو وسوسه میشوی که دمی بنشینی و در بین گذر عابران چیزی بنوشی یا بخوری. نه بابا، نه از آن پیادهروهایی که بچهها بتوانند در آن لیلی...
-
تاریخ بخونیم
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 19:51
گفتم: وقتی بهش رأی میدادی به چی فکر میکردی؟ گفت: آخه وقتی شهردار بود چاله جلو در خونه ما رو دو روزه کندند و پرش کردند. فکر کردم پس اهل کار کردنه، خوبه رئیس جمهور بشه. میگم اما تاریخ نشون داده تو این مملکت اگر کسی کار کنه، رئیس جمهورش نمیکنند، در بهترین حالت از کار برکنارش میکنند، و گرنه یه چیزی بهش میبندند و...
-
روش پخت قورباغه زنده
جمعه 22 مهرماه سال 1390 21:17
من از ترکیه یادداشت می نویسم یه حالی می ده، یه حالی می ده که نگو اینترنت بدون فیلتر اینترنت با سرعت یک مگ و بدون فیلتر از ذوقم نمی دونم کدوم سایت رو اول سر بزنم... بقیه چیزها که ندیده بودم و ندید بدید بودم یک طرف این اینترنت بدون فیلتر یک طرف دیگر می تونی بری مغازه و پمپکس بخری بدون این که بگن نداریم چون ما تحریمیم!...
-
درِ باز
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 16:28
لیوان آب را برداشت و خورد، یه قلپ، دو قلپ، سه قلپ، چقدر تشنه بود، چقدر خسته بود و تازه یادش آمد برای چه اینقدر خسته است. بعد دندانهای مصنوعیاش را درآورد، شبکلاهش را به سر گذاشت و چراغ را خاموش کرد. به چشمانش چشمبند زد و دراز کشید. یادش آمد، در را نبسته است. با چشمبند و چشمان بسته از تخت پایین آمد و کورمال کورمال...
-
من در این تاریکی در گشودم به چمنهای قدیم ...
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 17:17
بچه که بودم همه چیز یادم میماند. روزگاری که بزرگترهایم حتی قرارهای مهمشان را فراموش میکردند من همهی روزها و روزمرگیها با جزئیات یادم میماند. و البته این کمی باعث دلخوری بزرگترها بود به خصوص سر بزنگاهها که نمیتوانستند زیر چیزی که گفته بودند بزنند یا بدتر از همه وقتی که نصیحتی میکردند که من مثل بچه تخسها به...
-
معلمهای کوچولوی من
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 17:20
فرایند یادگیری در زمان آموزش غنیتر و عمیقتر از زمان فراگیری است. الآن که دارم به بچهها از حرف زدن و راه رفتن و غذا خوردن یاد میدهم تا چطوری دانه درخت میشود و جواب دادن به سوالهایی از این قبیل که از کجا میدونی کی به کیه و چی به چیه؟ یک بار دیگه دارم تربیت میشم. بیچاره مامانم چقدر زحمت کشیده برام و حالا چقدر هم...
-
خموش
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 13:01
صدهزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان حریص بینوا دم به دم ما بستهی دام نوایم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم میرهانی هر دمی ما را و باز سوی دامی میرویم ای بینیاز ما در این انبار، گندم میکنیم گندم جمع آمده گم میکنیم اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن گر نه موشی دزد در انبار ماست حاصل اعمال...
-
من برگشتم!
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 10:39
من برگشتم . نوروز ۸۹ / کاخ نیاوران
-
ادامهی بازی ده کتاب تاثیرگذار
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 17:54
6- باورهای حقیقی: ویرجینیا اور ولف. ایکاش این کتاب را وقتی 14 ساله بودم میخواندم، تا کمکحال سالهای پایانی نوجوانیام باشد. 7- سومین کرانهی رود: داستان کوتاهی از روسا. هربار میخوانم منقلبم میکند. 8- همه میمیرند: سیمون دوبوار. به جملهای که در مقدمه بود ایمان آوردم: همه میمیرند، اما پیش از آن زندگی میکنند. 9-...
-
ده کتاب تاثیرگذار
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 11:46
در وبلاگ « توکای مقدس » با یک بازی آشنا شدم که شما را هم به آن بازی دعوت میکنم، از این قرار که: ده کتاب «اثرگذار» روی زندگیتان را نام ببرید. لیست من شامل کتابهای زیر است: ۱- شازده کوچولو: مثل هر کسی که این کتاب را خوانده و اثر گرفته است، من هم این کتاب اثرگذارترین کتابی است که خواندهام. ۲- پاپیون: تلاش بیوقفه و...
-
ربط
شنبه 27 مهرماه سال 1387 13:45
به علی میگویم: این که میگویند: ایرانیها و آلمانیها هر دو از نژاد آریایی هستند، را شنیدهای؟ اصلا این آلمانیها به ایرانیها هیچ ربطی ندارند، ببین ما هر جنس خوبی که در خانهمان داریم، از کلیهی لوازم برقی بگیر تا مایع ظرفشویی و همین درزگیر پنجرهمان آلمانی است. که یکیشان را هم ایرانیها نتوانستهاند به آن کیفیت...
-
بلاد کفر و مملکت امام زمان
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 10:03
شنیدهاید میگن: خوشی زده زیر دلش؟ حکایت بابای من است که هوس کرده برگرده ایران! از سرزمین کفار مستمری می گیرد، آنقدر که برای پرداخت اجارهخانه و قبضها و خوراک و پوشاک و یک زندگی بدون بَرج کافی باشد. دو تا جراحی روی زانویش انجام دادهاند و الان کشککهای زانوی هر دو پایش مصنوعی است. حتی ردی هم از جای بخیهها پیدا نیست،...
-
آرزوها (ویکتورهوگو)
شنبه 13 مهرماه سال 1387 12:03
آرزوها (ویکتورهوگو) اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی، آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان...
-
عزیز دل بابا
جمعه 12 مهرماه سال 1387 17:00
دلم برای بابام که دور از شهر و یار و دیار، تنهاست میسوزد. به قول خودش حتی کسی نیست که وقتی بیدار میشود بهش سلام کند. بچگیهایم خیلی عزیز دل بابایم بودم. موقع جداییشان به دلیلی که نه مامانم و نه بابام هرگز نفهمیدند، ماندن با مامانم را انتخاب کردم و حسابی حال بابایم گرفته شد. خیلی روی من حساب میکرد. باورش نمیشد که...
-
غافلگیری
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 22:04
روزی که به استاد گفت: «غافلگیری عادتمه»، همکلاسیم زد به پهلوم و گفت: «هنوز غافلگیرت نکرده؟» حتی استادها هم از رفتارش فهمیده بودند... با این که ازش خوشم میاومد، به روی خودم نمیآوردم، ترجیح میدادم طبق عادتش رفتار کنم و بگذارم غافلگیرم کنه. روزی که سر کلاس شیرینی آورد و اعلام کرد ازدواج کرده، واقعا غافلگیر شدم.
-
مردان مریخی، زنان ونوسی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 08:49
اخبار اعلام کرد که ساعت ۲ صبح میتوانید مریخ را با چشم غیرمسلح در نزدیکی ماه ببینید. کلی ذوق کردم، بهخصوص که آن ساعت از صبح ما هنوز بیدار بودیم و نخوابیده بودیم. به علی گفتم: بیا بریم بالای پشتبوم. گفت: نه. گفتم: اگر دوستدخترت بودم من را میبردی تا خود مریخ، حالا که زنتم تا بالاپشتبوم هم نمیبری. گفت:ای بابا، اون...
-
میان دو کس جنگ چون آتش است فردوسیپور بدبخت هیزمکش است
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 20:12
وقتی که بچه بودم، میرفتیم لموک ۱ خانهی داییام، باغی که استخر داشت و کلی درخت و پروانه و سنجاقک و یه عالمه قورباغه! یک پسری ۲ بود که سنجاقکها را شکار میکرد و در هر دستش یک سنجاقک میگرفت و آنها را آنقدر به هم نزدیک میکرد تا با هم دعوا کنند. طی این جنگ یکی سر آن یکی را میخورد. بعد آن که زنده میماند را رها میکرد...
-
عکاسی از عکاس
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 10:53