فرایند یادگیری در زمان آموزش غنیتر و عمیقتر از زمان فراگیری است.
الآن که دارم به بچهها از حرف زدن و راه رفتن و غذا خوردن یاد میدهم تا چطوری دانه درخت میشود و جواب دادن به سوالهایی از این قبیل که از کجا میدونی کی به کیه و چی به چیه؟
یک بار دیگه دارم تربیت میشم. بیچاره مامانم چقدر زحمت کشیده برام و حالا چقدر هم خودم زحمت کشیدم بماند اما این بچهها بیهیچ زحمتی دارند همه آن چه که باید یاد میگرفتم را یادم میدهند.
موقع رانندگی یکی از این فروشندههای شکلات و آببنات سر چهارراهها آمد دم پنجرهی ماشین و خواست که چیزی بفروشد. علی شیشه را داد بالا. حوا پرسید: بابا چرا شیشه را دادی بالا؟
علی گفت: خب نمیخواستم چیزی بخرم.
حوا گفت: خب بهش میگفتی نمیخوام بخرم. چرا شیشه را دادی بالا؟
من و علی هر دو ساکت شدیم. و این سکوت سرشار از ناگفتهها بود.
حواجونم خیلی گلی. دوستت دارم معلم من.
سلام خانم سحر. واقعا امشب که باز هم دیدم وبلاگت داره مثل قبل رونق می گیره خوشحالم. آخ که چقدر دلم واسه وبلاگت تنگ شده بود. به وبلاگ علی آقا سر می زدم اونم کم کار شده ولی 100 رحمت به ایشون. امید دارم باز هم مثل قبلاً کار وبلاگ نویسی رو شروع کنید. آرزوی موفقیت برای شما و علی آقا . امید
سلام دوست عزیز چه کوچولوهای با نمکی دارین اون سمت راستی عجب چیزیه واسه خوردن
از عاقل بودن بچه های این زمونه که بگذریم خیلی از این فروشنده های دوره گرد آدمای پست و بی حیایی هستند کاری که علی کرده از روی تجربه بوده ممکنه دخترتون هم وقتی که بزرگ بشه اینطوری کنه