سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

یک سال تحصیلی صبر تا تلافی

آخرای سال تحصیلی بود که بابا داشت از داداشم درس می‌پرسید و چشمش ‌افتاد به خط‌خطی‌های کتاب درسی‌اش و بازجویی شروع ‌شد. داداشم قسم و آیه که من کتابم را خط‌خطی نکرده‌ام و نمی‌دانم هم کار کیست؟ از آنجایی که دعوای تازه‌ای هم بین من و داداشم در نگرفته بود، کسی به من شک نکرد.

=

قضیه از این قرار بود که اول سال تحصیلی من و داداشم دعوامون شد و بابام دعوا را به نفع داداشم مختومه اعلام کرد و من که در دعوا بازنده شدم، چند روز بعد (نه همان موقع) کتاب درسی‌اش را خط‌خطی کردم . صفحات آخر را خط‌خطی کردم تا دیر متوجه شود، به این ترتیب بعد از چند ماه کتاب خط‌خطی کار دست داداشم داده بود و من دلم خنک شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد