سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

بلاد کفر و مملکت امام زمان

شنیده‌اید می‌گن: خوشی زده زیر دلش؟ 

حکایت بابای من است که هوس کرده برگرده ایران! 

از سرزمین کفار مستمری می گیرد، آنقدر که برای پرداخت اجاره‌خانه و قبض‌ها و خوراک و پوشاک و یک زندگی بدون بَرج کافی باشد.  

دو تا جراحی روی زانویش انجام داده‌اند و الان کشکک‌های زانوی هر دو پایش مصنوعی است. حتی ردی هم از جای بخیه‌ها پیدا نیست، پولش را تمام و کمال بیمه داده است.  

  

در خیال برای خودش برنامه‌ریزی کرده است که می‌آید ایران و یک خانه اجاره می‌کند (منظورش آپارتمان نیست، خانه‌ی حیاط‌دار می‌خواهد) و یک ماشین می‌خرد و یک کارگاه هم اجاره می‌کند و چندتا کارگر استخدام می‌کند و با آشنایی‌هایی که از سابق دارد، دوباره سفارش کار مبل‌سازی می‌گیرد و خودش بالای سر کارگرها می‌ایستد و آنها کار می‌کنند و همه با هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند! 

 

یکی بگه چطوری می‌شه از خواب بیدارش کنم؟ و برگشتن به ایران رو از سرش بیرون کنم؟ 

نمی‌داند در این مملکت «امام زمان» حقوق یک مهندس لازمه تا فقط پول ماهیانه‌ی داروهایش را پرداخت کند، بقیه‌ی خیالاتش که احتیاج به پول «شهرام جزایری» دارد.

نظرات 6 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ق.ظ http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=78910

همه منتظر حضور شما هستند

بابک.پ.۲۵ پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام سحر
شاید بابا فقط به ایران بودن اینجا قانع باشه
دیگه کاری به گل و بلبل بودنش نداره، حتما هم خودش بوده و دیده اینجا چقدر پیشرفتس و سطح زندگی بالا هست.
به بابا بگو، بابا می خوای بیای بیا اما اینجا نه چراغ قرمز چراغ قرمزه و نه پارکش جای استراحت
شایدم بابا اومده شما رو ببینه
بای

بابای من ایران که بود حاضر بود از سیگارکشیدن بگذرد، اما سیگار ارزان نکشد!
اگر دستمال گردنش با دستمال گردن سگش «ست» نباشد از خانه بیرون نمی‌رود.
یکی از دفعه‌هایی که کت‌وشلوار پوشیده و کراوات زده با آن عصای «کله‌عقابی»‌اش و عینک آفتابی آنچنانی‌اش رفته بوده مسافرت توی فرودگاه می‌گیرندش، بازرسی و بازپرسی می‌کنند و رهایش می‌کنند. برادرم می‌گوید: آخر اینجا کسی اینطوری لباس نمی‌پوشد، مگر بابا و روسای مافیا!

کوروش پارسا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ http://kaspian.blogsky.com

سلام سحر خانوم چنر وقتی پیداتان نبود !
به پدرتان بگویید بیاید ایران اما اقامتش را آنجا باطل نکند و اگر خانه ای چیزی دارد نگه دارد و به عنوان اینکه میخواهد شش ماه در ایران پی کارها را بگیرد بیاید که اقامتش هم در بلاد کفر باطل نشود مطمئن باش یک ماه نمی گذرد که منصرف شده بازمیگردد

معین چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ب.ظ

به پدر بزرگوار بفرمائید اگر خواستند من حاضرم جامو با ایشون عوض کنم. البته من فقط برای ثوابش این کارا میکنم. انشالله که مورد قبول حق واقع بشه. ;)

سید صادق پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.mechanic2020.blogfa.com

سلام

داشتم وبلاگ شما رو بررسی!!! می کردم که در این پستتون دیدم که از جراحی زانوی پدرتون نوشتید
راستش منم یخورده(خیلی) زانوی چپم خراب شده
تو ایران پیش تقریبا" همه دکترای سرشناس و خوب رفتم ولی تغییر خاصی نکرد!
میشه محلی که پدرتون عمل کردن یا سایتش رو معرفی کنید؟

ممنون از لطفتون
یا حق

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

من والا اشتم دنبال ادرس ورودی های پارک ارم میگشتم که سراز یک وبلاگ دراوردم که نوشته بود با مترو ورفتیم پارک ارم و با مشکلاتی که روبرو بوده والخ.....(این اخری و مثل جلال احمد خدابیامرز اومدم)....اخر داستان هم نوشته بود بقول بانوی منزل که بصورت لینک گذاشته بود و سرازاینجا دراوردم....ازهردوی وبلاگها خیلی خوشم اومد خیلی از نوشته برام جالب بود....به ددی گرامی بفرمایید که همون بلاد کفر و بچسبن که اگر بیان اینجا مثل داگ پشیمون میشن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد