این روزها حوا حرف زدنش را تکمیل میکند.
بفرمایید/ ممنون/ خواهش میکنم/ تو اینو خریدی؟/ مال خودمه/ موهای من بلنده، موهای موروا کوتاهه/ من بزرگم، موروا، کوچولوئه، مامانی بزرگه، باباجون خیلی بزرگه/ سیر شدم، دیگه نریز/ باز هم میخوام/ اتوبوس سوار شیم/ جینجین بخر/ من در رو باز کنم/ من در رو ببندم/ خودم بلدم/ بلد نیستم/
به مروا میگوید: موروا
پسرخواهرم به کثیف میگفت: کفیس. حوا هم همینطور و هر چه سر و کله میزنم و هجا به هجا باهاش تمرین میکنم، موقع هجی کردن درست میگوید، و کلمه را که کامل میخواهد بگوید باز اشتباه میگوید.
دختر خواهرم به فواره میگفت: شیر دریایی و استدلال میکرد که این شیرش است و آن هم دریایش. حوا هم به تنقلات میگوید: جینجین. خودم هر وقت چندشم میشده، میگفتهام: ایشِلِمِلا!
یک روز استثنائا موقع سر کار رفتن علی ما بیدار بودیم و صبحانه میخوردیم. حوا پرسید: بابایی کجا میری؟
علی گفت: سر کار دنبال یه لقمه نون.
حوا هم لقمهی نون و پنیری که برایش درست کرده بودم، به سمت بابایش گرفت و گفت: بیا لقمهی نون و پنیر.
عصری هم که مامانم زنگ زد و ازش پرسید: باباجونت کجاست؟ حوا توضیح داد که بابایی رفته سر کار لقمهی نون و پنیر بیاره!
قبلا گفتهام که در بچگیهایم درباز کن خانه بودهام و حالا حوا میخواهد هر دری را باز کند، حتی وقتی میخواهم بروم دستشویی، میآید و میگوید: من باز کنم.
از بچگیام تا همین حالا آنقدر جملهی خودم بلدم را گفتهام، که تقریبا همه برایم ضربالمثل: یک کلوخ هم بگذار رویش، را تعریف کردهاند و حالا حوا میگوید: خودم بلدم. البته حوا بلد نیستم را هم بلد است که بگوید.
سلام دوست عزیز
وبلاگ« در انتظار طلوع خورشید» شما را دعوت به بازدید از آخرین بروزرسانی می کند.
همچنین قسمت داستان هم افتتاح شد.
برای نمونه یکی از داستانها را برایتان لینک می کنم.
http://roozebidari.blogfa.com/page/khaneh.aspx
موفق باشید
این آدرس را به خاطر بسپارید>>>www.RoozeBidari.blogfa.com
سلام
بچه هام دنیای خودشان را دارند.
برم از مامانم بپرسم من جملات را چطور شروع می کردم.
بهر حال قسمتی از زندگی ام بود باید بدانم
بدرود خانم سحر