سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

غیرقابل پیش‌بینی

در یک ظهر جمعه‌ی گرم تابستان، درست وسط فصل هندوانه، علی با دوازده‌هزار تومانی که همه‌ی موجودی‌مان بود، رفت تا هندوانه بخرد.

وقتی برگشت یک چمدان دستش بود!

خوشحال بود، پرسید: فکر می‌کنی چند خریدمش؟

نمی‌دانستم چی باید بگم، ولی مطمئن بودم دیگر پولی نداریم.

خودش گفت: ۰۰۰/۱۰ تومان! خوبه نه؟ بعد بازش کرد و داخلش یک هندوانه بود!

نظرات 1 + ارسال نظر
بابک.پ.25 جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:06 ب.ظ http://bishehsar.blogsky.com

اینو میگن بهینه سازی مصرف پول
راستس سلام،ببخشید یادم رفت
در ضمن با اجازه ی شما لینکتون کردم
بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد