سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

سحر

گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

یادش عسل


تجربه‌ کردید که از شنیدن اسم «گوجه‌سبز» دهنتون پرآب می‌شه.

حتی گاهی آدم بازیش می‌گیره و عمداً با یادآوری لیموترش و گوجه‌سبز دهن خودش رو آب می‌ندازه.


برای من، آدم‌ها هم طعم دارند. از یادآوری بعضی‌هاشون اوقاتم تلخ می‌شه. از یادآوری‌ بعضی‌ دیگه‌شون ترش می‌کنم. اما یکسری دیگه هستند که از یادآوری‌شون دهنم به جای بزاق، عسل ترشح می‌کنه، شیرین‌کام می‌شم.


رامونا یکی از اونهاست. روزگار چه بازی‌هایی داره. زمانی که دوستی با رامونا رقم خورد، هرگز چنین گمانی به خودمون نداشتم.

یکی هم اون ته خاطراتم مونده که دلم می‌خواد از همین جا بهش سلام کنم: سلام رهی جان.

بگذارید بقیه را اسم نبرم، وگرنه باید با تمام استادیوم دست بدهم!! آخه می‌دونید که من افتادم تو عسل! کلی دوست عسل دارم.

امیدوارم  یاد من هم، دیگران رو شیرین‌کام کنه و بگن: یادش عسل!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد