یه گوشه کز کرده بود و عروسکش هم بغلش بود. رفتم پیشش نشستم و عروسکش رو ناز کردم.
گفت: میدونی من دربارهی شما چی فکر میکنم؟
گفتم: آره، میدونم.
گفت: خب، چی فکر میکنم؟
گفتم: فکر میکنی ما غولیم و فقط تو آدمی و هر کاری که بکنی ما میفهمیم حتی اگر اونجا نباشیم.
دستم رو پس زد و عروسکش رو محکم بغل کرد. گفت: آره، از کجا میدونی؟
گفتم: آخه ما غولیم.