بلد نیستم را هم بلد است!

این روزها حوا حرف زدنش را تکمیل می‌کند.

بفرمایید/ ممنون/ خواهش می‌کنم/ تو اینو خریدی؟/ مال خودمه/ موهای من بلنده، موهای موروا کوتاهه/ من بزرگم، موروا، کوچولوئه، مامانی بزرگه، باباجون خیلی بزرگه/ سیر شدم، دیگه نریز/ باز هم می‌خوام/ اتوبوس سوار شیم/ جین‌جین بخر/ من در رو باز کنم/ من در رو ببندم/ خودم بلدم/ بلد نیستم/

به مروا می‌گوید: موروا

پسر‌خواهرم به کثیف می‌گفت: کفیس. حوا هم همین‌طور و هر چه سر و کله می‌زنم و هجا به هجا باهاش تمرین می‌کنم، موقع هجی کردن درست می‌گوید، و کلمه را که کامل می‌خواهد بگوید باز اشتباه می‌گوید.

دختر خواهرم به فواره می‌گفت: شیر دریایی و استدلال می‌کرد که این شیرش است و آن هم دریایش. حوا هم به تنقلات می‌گوید: جین‌جین. خودم هر وقت چندشم می‌شده، می‌گفته‌ام: ایشِلِمِلا!

یک روز استثنائا موقع سر کار رفتن علی ما بیدار بودیم و صبحانه می‌خوردیم. حوا پرسید: بابایی کجا می‌ری؟

علی گفت: سر کار دنبال یه لقمه نون.

حوا هم لقمه‌ی نون و پنیری که برایش درست کرده بودم، به سمت بابایش گرفت و گفت: بیا لقمه‌ی نون و پنیر.

عصری هم که مامانم زنگ زد و ازش پرسید: باباجونت کجاست؟ حوا توضیح داد که بابایی رفته سر کار لقمه‌ی نون و پنیر بیاره!

قبلا گفته‌ام که در بچگی‌هایم درباز کن خانه بوده‌ام و حالا حوا می‌خواهد هر دری را باز کند، حتی وقتی می‌خواهم بروم دستشویی، می‌آید و می‌گوید: من باز کنم.

از بچگی‌ام تا همین حالا آنقدر جمله‌ی خودم بلدم را گفته‌ام، که تقریبا همه برایم ضرب‌المثل: یک کلوخ هم بگذار رویش، را تعریف کرده‌اند و حالا حوا می‌گوید: خودم بلدم. البته حوا بلد نیستم را هم بلد است که بگوید.