فدای سرت . . .

تازه کامپیوتر خریده بودیم و قرار شده بود من با کار تایپ اقساط کامپیوتر را پرداخت کنم. نرم‌افزار تایپمان که زرنگار بدون امکان چاپ بود را نیز همان شرکتی که کامپیوتر را فروخت، برایمان نصب کرده بود و ما  دیسکت‌های نصب برنامه را نداشتیم. همان روزی که کامپیوتر را آوردیم خانه، یک سفارش تایپ هم گرفته بودیم، زهی سعادت، همه چیز مرتب بود.

کار تایپ برای من که سرعت تایپم بالا نبود، سنگین بود و مهلت هم کم بود، فردا عصر باید تحویل می‌دادیم.

هارد کامپیوترمان ۴۰ مگا بایت بود، یعنی از یک سی‌دی هم کمتر!

علی هم که استاد چیدمان و بهینه‌سازی است، شروع کرد به پاک کردن چیزهای اضافی تا فضای بیشتری از هارد آزاد شود، از جمله بازی‌ها و هلپ ویندوز سه و یک و ... را پاک کرد.

من که از این کار علی حوصله‌ام سر رفته بود و می‌خواستم زودتر بنشینم سر تایپ و کار را برای فردا آماده کنم، از اتاق رفتم بیرون تا کمتر حرص بخورم.

مدتی گذشت و علی بیرون نیامد، رفتم بهش سر بزنم ببینم کارش کی تمام می‌شود، دیدم  به کامپیوتر زل زده است، سرش را گرفته بین دو تا دستاش و پکر است!

نرم‌افزار زرنگار را هم اشتباهی پاک کرده بود! و من فقط گفتم: فدای سرت.