۲۳ تیر ۸۷

یکی از روزهای حاملگی مروا بود که پشیمانی به سراغم آمد که نکند چون اختلاف زمانی  دو تا  بارداری کم است این یکی بچه‌ام جوجه بشود، ریز و لاغر و قد کوتوله. نکند چون حوا در اوج شیرینی و شیرین‌زبانی و ... است کسی به این یکی توجه نکند و بچه‌ام غریب بماند.

اما حالا که مروا ۳۶۲ روزه است می‌بینم که نه بابا:

اولا وقتی مروا به دنیا آمد، ۲۵۰ گرم وزنش بیشتر و ۲ سانتی‌متر قدش از حوا بلندتر بود. بعد هم که انگار این بچه چشاش سگ دارد! همه را می‌گیرد. کاملا خودش را توی دل همه جا کرده است. و خلاصه خوب بلد است چی کار کند که حتی دل حوا را هم طوری ببرد که روزی صد تا ماچش کند و  بهش بگوید: عزیز گلم!

البته مطمئنم که حوا هم از آمدن مروا ضرر نکرد و بی‌توجهی ندید و به قول معروف هوو سرش نیامد و مروا واقعا همدمش شده است و نگرانی من هم بی‌مورد بوده، مثل بقیه‌ی نگرانی‌هایم که بی‌موردند.