من و این همه خوشبختی باحاله


منشین با دو سه ابله که بمانی ز چنین ره
تو ز مردان خـدا جو صفت جـان و جـهـان را


همینجوری یهویی، ذهنم شروع کرد به بازخوانی روابطم. همه را از نظر گذراند.

خانواده، دوست، همکار، همسایه...
بنده‌های خدا چقدر آدم‌های خوبی هستند. خدایا شکرت چه جای خوبی مرا گذاشته‌ای.
انگار خدا می‌خواهد بگوید: ببین هیچ بهانه‌ای نداری که شروع نکنی، دور و برت را پر کرده‌ام از آدم‌های خوب و مثال زدنی.
اون از مادرم که به اندازه‌ی بانکهای سوئیس اعتبار داره و همه حاضرند چک سفید امضا بدهند بهش و زندگیشان را بسپرند دستش. از اخلاق خوبش که همه میگویند: اگر سوسن هست، ما را هم بگویید بیاییم. بس که این زن خوش  اخلاق و خوش برخورد است. سال‌ها سرزنشش میکردم و میگفتم: خانه نیست که هتل سوسن است. بس که مهمان داشت. همیشه هم میگفت خانه نباید خالی باشد. هر کاری از دستش بربیاید برای همه انجام می‌دهد. یکبار یکی از این دخترهای خیابانی را آورده بود خانه و همه سرزنشش میکردند که اگر دزدی می‌کرد،‌ چی؟ اگر زنگ می‌زد همدستانش بیان و خونه‌ت رو خالی می‌کردند چه؟ و مامانم جواب می‌داد من واسه رضای خدا این کار رو کردم. دختره گفت امشب جایی ندارم برم، من هم آوردمش خونه. فکر کردم اگه یه وقت دخترای منم مشکلی براشون پیش اومد مردم چی کار می‌کنن؟ دیگه بقیه‌ی کارهای مادرم بماند... خدایا شکرت به خاطر مادرم با اون قلب  مهربونش که هر چی از سخاوت و چشم‌پاکی و امانت‌داری دارم از مادرم دارم.
اون هم از پدرم که هنوز که هنوزه همه ازش خاطرات خوش تعریف می‌کنند و با یادآوریش لبخند به لبشون میاد.یادمه بعضی شبها می‌رفت دم بیمارستان امیراعلم که تنها بیمارستان تخصصی گوش و حلق و بینی بود و سر کوچه‌مان بود و  به مریض‌هایی سر می‌زد که از شهرستان اومده بودند و جا نداشتند و همون‌جا کنار خیابون خوابیده بودند. برایشان فلاسکشان را آب  جوش می‌کرد، برایشان پتو می‌برد یا حتی می‌آوردشان خانه. حتی یک بار برای یک گربه‌ای که خیلی بی‌تابی می‌کرد، توی یه کاسه گریپ میکسچر (شربت دل درد) ریخت که این کارش حسابی در ذهن من ماندگار شد. در خانه‌اش برای همه باز بود و می‌گفت هیچ وقت ناامید نشین، خدا به مو می‌کشه اما پاره نمی‌کنه... خدایا شکرت به خاطر داشتن چنین پدری که مطمئنم از بزرگترین هدیه‌های تو به من بوده و هر چه از میل به رشد و ترقی و هر چه از مردم‌داری و اعتماد به خدا دارم از پدرم دارم.
اون از خواهرها و برادرهام که انگار حافظه‌شون از بدی‌های من refresh می‌شه و همیشه با روی خوش به کمکم میان، بی‌هیچ منتی، بی‌هیچ حرف اضافه‌ای و حتی بی‌هیچ دخالتی... خیلی با ملاحظه‌اند و همیشه طوری با احتیاط و با ظرافت کمک‌حال من هستند که فقط  خودم می‌فهمم و خودشون که چقدر بزرگوارانه حمایتم می‌کنن. خدایا شکرت که تو رو به من شناسوندن و عیب‌پوشی و تحمل و نجابت رو یادم دادن.
اون از همسایه‌هام که حتی وقتی نیستم حواسشون به زندگیم هست و همیشه ازم تعریف می‌کنند و خوبی‌هام رو می‌گن و اگر یک وقت بچه‌ها از مدرسه دیر بیان، پی‌گیر می‌شن تا اتفاقی نیفتاده باشه. اگر غذایی بپزن که بدونن بچه‌ها دوست دارن، حتماً برای ما هم می‌فرستند. قسمم می‌دن که اگر کاری داشتی به ما بگو. اگر ماشین لازم داشتی به ما بگو. اگر شب و نصف شب کاری پیش اومد به ما بگو و خدا می دونه که اینها فقط تعارف نیست. خدایا شکرت که نگهبانهایی به این نزدیکی برام گذاشتی که اینطور با چشم پاک مراقب من و دخترانم هستند و همگی دست به سینه حاضر به خدمت به ما هستند و از همه مهم‌تر جز خوبی چیزی از ما نمی‌گویند و عشق بدون چشمداشت را به من آموختند.
اون از دوستانم که مثل پله می‌مونن و مدام من رو رشد می‌دن. نه حرف الکی می‌زنن و نه سکوت الکی می‌کنن. خدایا شکرت که از دوستانم اگر بخواهم بگویم همه را تو فرستاده‌ای و آشنایی با هرکدامشان بی‌حکمت نبوده و خواست تو در آن بوده است. خدایا شکرت به خاطر دوستانی که من را رشد می‌دهند و امیدوارم می‌کنند به توانایی‌هایی که دارم و دلگرمم می‌کنند به روزهای هزاربار بهتر.

فقط مونده من که شروع کنم و استقامت داشته باشم.


بسم‌الله

...