معلم‌های کوچولوی من

فرایند یادگیری در زمان آموزش غنی‌تر و عمیق‌تر از زمان فراگیری است. 

الآن که دارم به بچه‌ها از حرف زدن و راه رفتن و غذا خوردن یاد می‌دهم تا چطوری دانه درخت می‌شود و جواب دادن به سوال‌هایی از این قبیل که از کجا می‌دونی کی به کیه و چی به چیه؟ 

یک بار دیگه دارم تربیت می‌شم. بیچاره مامانم چقدر زحمت کشیده برام و حالا چقدر هم خودم زحمت کشیدم بماند اما این بچه‌ها بی‌هیچ زحمتی دارند همه آن چه که باید یاد می‌گرفتم را یادم می‌دهند. 

موقع رانندگی یکی از این فروشنده‌های شکلات و آب‌بنات سر چهارراه‌ها آمد دم پنجره‌ی ماشین و خواست که چیزی بفروشد. علی شیشه را داد بالا. حوا پرسید: بابا چرا شیشه را دادی بالا؟ 

علی گفت: خب نمی‌خواستم چیزی بخرم. 

حوا گفت: خب بهش می‌گفتی نمی‌خوام بخرم. چرا شیشه را دادی بالا؟  

من و علی هر دو ساکت شدیم. و این سکوت سرشار از ناگفته‌ها بود. 

حواجونم خیلی گلی. دوستت دارم معلم من.