یک سال تحصیلی صبر تا تلافی

آخرای سال تحصیلی بود که بابا داشت از داداشم درس می‌پرسید و چشمش ‌افتاد به خط‌خطی‌های کتاب درسی‌اش و بازجویی شروع ‌شد. داداشم قسم و آیه که من کتابم را خط‌خطی نکرده‌ام و نمی‌دانم هم کار کیست؟ از آنجایی که دعوای تازه‌ای هم بین من و داداشم در نگرفته بود، کسی به من شک نکرد.

=

قضیه از این قرار بود که اول سال تحصیلی من و داداشم دعوامون شد و بابام دعوا را به نفع داداشم مختومه اعلام کرد و من که در دعوا بازنده شدم، چند روز بعد (نه همان موقع) کتاب درسی‌اش را خط‌خطی کردم . صفحات آخر را خط‌خطی کردم تا دیر متوجه شود، به این ترتیب بعد از چند ماه کتاب خط‌خطی کار دست داداشم داده بود و من دلم خنک شد.