بنده تو بچگی هام بسیار آرزوی لواشک داشتم و در بزرگی هام به این آرزو رسیدم در واقع چون به من لواشک نمی دادن من دچار عقده خود لواشک بینی شدم! در ادامه من دچار بعضی بیماری های روحی روانی و در نتیجه بیماری صرع شدم وبالاخره خودم رو از یک ساختمون شش طبقه پرت کردم پایین و وصیت کرده بودم که روی قبرم بنویسن لواشک! به نظر میرسه که حوا نسبت به من ده سالی جلوتره و مهتر اینکه دچار بسیاری از عقده های روانی نشده خدا حفظش کنه!!
اینجا عباس آباده؟(شازند یا مهاجران یا اراک درست نمیدونم کدوم). چه روز خوبی بود. تنها باریکه حوا رو دعوا کردم(البته تا الان) بعدش تا چند ساعت عذاب وجدان داشتم. البته تقصیر خودش بود. بالای پله ها میدوید. ترسیدم بیافته. دستش رو گرفتم که بیارمش کنار. شروع کرد به جیغ زدن و لجبازی کردن. دیدم با زبون خوش از کنار پله ها دور نمیشه. من هم دعواش کردم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بنده تو بچگی هام بسیار آرزوی لواشک داشتم و در بزرگی هام به این آرزو رسیدم
در واقع چون به من لواشک نمی دادن من دچار عقده خود لواشک بینی شدم!
در ادامه من دچار بعضی بیماری های روحی روانی و در نتیجه بیماری صرع شدم وبالاخره خودم رو از یک ساختمون شش طبقه پرت کردم پایین و وصیت کرده بودم که روی قبرم بنویسن لواشک!
به نظر میرسه که حوا نسبت به من ده سالی جلوتره و مهتر اینکه دچار بسیاری از عقده های روانی نشده
خدا حفظش کنه!!
اینجا عباس آباده؟(شازند یا مهاجران یا اراک درست نمیدونم کدوم).
چه روز خوبی بود. تنها باریکه حوا رو دعوا کردم(البته تا الان) بعدش تا چند ساعت عذاب وجدان داشتم. البته تقصیر خودش بود. بالای پله ها میدوید. ترسیدم بیافته. دستش رو گرفتم که بیارمش کنار. شروع کرد به جیغ زدن و لجبازی کردن. دیدم با زبون خوش از کنار پله ها دور نمیشه. من هم دعواش کردم.