روز مادر مبارک
نقاشی زیر نمیدانم اثر کیست وگرنه حتما اسمش را میگفتم که حق کپیرایت را کمی رعایت کرده باشم.
صبح علی گفت روزت مبارک عزیزم و چند دقیقهی بعد رفت سر کار و تا الان نیامده است.
پول هم گذاشت روی میز و گفت میشود خودت بالشی که میخواستی را بخری. برای کادوی روز زن بالش خواستم! بالش پر سیمرغ. علی هم گفت مطمئن باش برای پر کردن بالش به اون بزرگی حتما پر سی تا مرغ را کندهاند.
دیشب که حالش بد بود، فشارش ۱۳ روی ۹ بود. ناهار جگر خورده بود و عصر هم شیرپسته. مامانش هم گفت برای کسی که غلظت خون دارد، هر دوی اینها بد است. برو حجامت کن و خواستی بری دست مجتبی را هم بگیر و با خودت ببر، او هم غلظت خون دارد.
مهدی هم بسیار برآشفت که حجامت چیه؟ بروید خون بدهید. حجامت غیربهداشتی و خشن و غیرعلمی است و خون دور ریختن است.
امروز میخواستم یک آبمیوهی خنک بگیرم و با بچهها بریم پیش علی که هم محل کار جدیدش را ببینیم و هم آبمیوهی خنک را بدهیم شوهرمان خستگیاش در برود، اما بعد منصرف شدم، چون هر بار میام سورپریزش کنم میگه که چیه بیخبر میای؟ میخوای مچ منو بگیری؟
ما لباس پوشیده، حاضر نشستیم، تا علی بیاد و ما را ببرد خانهی مامان سوسن مهمانی که روز زن را بهش تبریک بگیم.
به مامان میگم: برات چی بخرم؟ میگه: یه مامرولت، میگم: اونو که گفتی سمانه برات بخره. میگه: آخه ۲ تا میخوام!!!
به سپیده زنگ زدم که تبریک بگم، خانه نبودند، لابد به مناسب روز مادر باز رفتهاند فلافل بخورند!
چشم
روز مرد هم تبریکات بسیار عرض می نمائیم خدمتتان